داستانی زیبا  در مورد خشم وغضب

همراه با داستان دیوانه ای که از غیب می گفت:

یکی از مجتهدان عالی مقام وصاحب کرامت  در نجف اشرف  سال های نخست زندگی مشترک را سپری می کردند  یک روز بعد از نماز صبح که می خواستند قرآن بخوانند که خانمش بچه شیرخواره را در آغوش این عالم بزرگ قرار می دهد .