داستان سکاکی دانشمند علم صرف ونحو

كسي بود كه راه خانه اش را گم مي كرد حتي نام خوش را از ياد مي برد  بعضي وقت ها مردم از سر دلسوزي  اورا به در منزلش مي بردند. تا اين كه او دلش هوس كرد طلبه شود به حوزه علميه حنفي ها رفت .

وقتي  اظهار كرد كه مي خواهد طلبه شود از او خواستند كه يك جمله اي را حفظ كند تا دو سه ماه هم به او فرصت دادند  جمله چه بود ؟

 حضرت ابوحنيفه فرموده است اگر پوست سگ را دباغي كنند با آن مي شود نماز خواند .

 سكاكي رفت وچندين هفته تمرين كرد تا روزي از روزها سر وكله اش توي حوزه ي علميه پيدا شد .

گفتند جمله چه بود ؟ سكاكي گفت :حضرت سگ فرموده است اگر پوست ابوحنيفه را دباغي كنند با آن مي شود نماز خواند  او را با عصبانيت از حوزه بيرون كردند آن بي چاره تصميم خودش را گرفت  او تصميم گرفت تا خودش را راحت كند وخودكشي نمايد.

 لذا سر به بيابان گذاشت  .حالا آدمي كه اين همه هوش وگوش دارد چه طور مي خواهد خودكشي نمايد؟

  نمي دانست خودش را چگونه راحت كند رفت تا كنار آبي رسيد كه از بلندي به روي تخته سنگي مي ريخت وقتي جلوتر رفت ديد آب به اين نرمي سنگ با آن محكمي را گود كرده است با خودش فكري كرد وگفت يعني ذهن من از اين تخته سنگ هم سفت تر است

 ورفت دنبال علم آموزي

تا اين كه يكي از دانشمندان علم صرف ونحو گرديد بله  انسان كافي است اراده وتلاش داشته باشد چه بسا كساني كه بهترين هوش راخدا به آنها داده است ولي آن را به قول آقاي دانشمند آكبند تحويل مي گيرند وآكبند تحويل مي دهند.

اراده +تلاش= موفقيت

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩

ادامه نوشته

زیباترین داستان در مورد عاشق شدن +داستان گزنفون+داستان پشتکار

گزنفون خطیب بزرگ یونان در 11 سالگی لکنت زبان داشت وهمه او را مسخره می کردند زیرا او نمی توانست حرف r  را تلفظ کند ودر حرف rمی ماند وهمین امر موجب می شد مردم او را مسخره کنند  تا این که در سن 16 سالگی به عنوان بزرگ ترین سخنران در یونان مطرح گردید.

وعلت معجزه وموفقیت او فقط به خاطر این بود که اصلا در سخنرانی هایش از حرف rاستفاده نمی کرد .خطبه هایش در موزه های یونان موجود است در 1800 سخنرانی هر گز از rاستفاده نکرد.از او علت موفقیتش را پرسیدند.

اودر جواب گفت:من عاشق دختری بودم واو به من گفت: اگر مرا دوست داری وعاشق من شده ای دو شرط دارد یکی باید یک سخنران ماهر شوی ودیگر باید هرگز از حرف r استفاده نکنی من هم با تمرین وعلاقه ای که به او داشتم موفق شدم.

  

زیباترین داستان در مورد پشتکار+داستان خواستن توانستن است

 یکی از دوستان تعریف می کرد :  بنایی به نام استا علی مراد داشتم ،که  برای ما کار می کرد . یه روز آمد وگفت: حساب من را تصفیه کن  .

به او گفتم :دو سه روز مانده تا کار من تموم بشه .کجا می خوای بری.

گفت: من می خوام برم خارج .


ادامه نوشته