داستان  زیبا در مورد خدا

اهالي روستايي به دليل بي‌آبي تصميم گرفتند براي نزول باران، نماز استسقا بخوانند. نزد روحاني روستا رفتند و از او خواستند تا زماني براي نماز باران مشخص نمايد. روحاني به آن‌ها گفت: روزي با پاي برهنه همه بيرون از آبادي همه حاضر شويد تا نماز باران بخوانيم. روزي كه تمام اهالي براي دعا و نماز در محل مقرر جمع شدند، روحاني به جمعيت نگاهي كرد و توجه او به يك پسربچه جلب شد كه با چتر آمده بود. روحاني جمعيت را رها كرده و به‌طرف خانه بازگشت. مردم متعجب دور او حلقه زدند كه پس چرا نماز باران نمی‌خوانی؟ او به مردم گفت: چون در ميان شما فقط اين پسربچه اعتقاد واقعي به خدا دارد و با توكل به او، به اينجا آمده و اشاره‌اي به پسربچه‌اي كه با چتر آمده بود، نمود.

منبع: کتاب داستان‌ها و حکایت‌ها/ص ۱۲۰.

یا روزی دهنده بی منت!

آورده اند که وقتی از طرف خداوند به حضرت موسی (ع) خطاب رسید :که آیا می دانی چرا احمق را روزی می دهم ؟عرض کرد:نه ای پروردگار من  خطاب رسید برای آنکه عاقل بداند که طلب روزی به حیله وتدبیر نیست.

همیشه به یاد داشته باش!!

دلی را نشکن شاید خانه ی خدا باشد.

کسی را تحقیر مکن شاید محبوب خداباشد.

از کمکی دریغ نکن شاید کلید بهشت باشد.

سر نماز اول وقت حاضر شو  شاید آخرین دیدار با خدا در روی زمین باشد.

عاشق یک لحظه نگاهت