يكي از ياران شيخ نقل مي كند

كه در حدودسالهاي1335 و1338 با تاكسي كار مي كردم .

دو زن يكي بلند قد وديگري كوتاه قد سوار تاكسي شدند

آن كوتاه قد ترك زبان بود وبا خود مي گفت

 ((من فارسي بلد نيستم كه بگويم منزلم كجاست .

هر روزسوار اتوبوس مي شدم و با دو ريال به منزل مي رسيدم ،

اما امروز بايد پنج ريال به تاكسي بدهم )).

به او گفتم :ناراحت نباش ،