چشم همچنان باشد به عفو و رحمتت
راه، دور و بار، سنگین و گناهم بیشمار
من که میدانم بدم دیگر تو بر رویم نیار
تا نیفتم تا نسوزم در شرار خشم تو
ابر رحمت بر سر این بندۀ عاصی ببارباورم هرگز نمیآید به ذات اقدست
مهربانی چون تو عبدش را بسوزاند به نار
کی به رویش در ببندی کی رهایش میکنیبندهای را که ندارد جز درت راه فرار؟
هم ز لطفت هم ز عفوت هم ز جرمم هم ز خویش
شرمسارم شرمسارم شرمسارم شرمسارباورم هرگز نمیآید که مأیوسش کنی
بندهای را که بود بر رحمتت امیدوار
از تو در عمرم نکردم لحظهای قطع امید
گر چه دارم جرم در پروندۀ خود بیشمارگرچه میدانم مرا میبخشی از لطف و کرم
میسزد تا باز، گریم از خجالت زار زارپرده پوشی کردی از جرمم به دست رحمتت
گر چه میکردم گناه خویشتن را آشکار
چشم «میثم» همچنان باشد به عفو رحمتت
گر بری سوی بهشتش یا بسوزانی به نار
ارسالي از خانم سبحاني : ساقي
+ نوشته شده در یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۰ ساعت توسط رحمت اسماعیل زاده
|