اصطلاحات محلی

 

چپو cuq .( ماخوذ از ترکی – جیاول ) چپاول و غارت.

چپیدن .capidan : با فشار به دیگران جایی را اشغال کردن .

چپری .chapary  : فوری ، زود .

چربندن . carbondan :افزورن مقدار کمی ، به متاع فروخته شده در موقع توزیع و یل متر کردن پارچه و غیره .

چرزیدن . cerzidan : سوختن و چسبیدن غذا به ظرف ، در موقع پختن و سرخ کردن ، سوختن سطحی بدن – فعل امر این مصدر (بچرزی) بعنوان نفرین به کار می رود .

چرک . cark : کثیف ، ناپاک .

چرم . corm : آب بینی .

چسک . cosak: مقدار خیلی کم .

چیش سفید . ces – safid : (چشم سفید ) آدم بی حیا .

چشته خور . cecte – xor  ( چشته = چشیده + خور ) کسی که از دیگری به نحوی متمتع شده و همیشه انتظار همان احسان را دارد . ضرب المثل ( چشته خور از میراث بدتر است = اشخاصی که احسان از دیگران را حق قانونی و شرعی خود می دانند .

چقیدن . caqidan : چیزی مکه از دست کسی ربودن .

چکنه . cekene : چسبنده – چسبناک.

چکی . caki : فروختن جنس بدون توزیع و یا کیل کردن .

چل . cel : (چال) گودی زیر بغل .

چلکندن . calkondan : به چیزی فشار دادن و له کردن .

چم . cam : (خم و خمیده و راههای پر پیچ و خم – برهان قاطع ) زمینهای قابل کشت در ساحل رودخانه .

چنگ . ceng : (به کسر اول = منقار – برهان ) منقار پرندگان .

چنگگ . cengak : (چنگ = قلاب + ک تصغیر) قلاب آهنی مخصوص بدان دلوی را که به چاه افتاده است در آوردند.

چول شده . : cul (چول ترکی جغتایی – به معنی بیابان و جای خالی از آدم را گویند برهان قاطع)

خانه خراب شده و ویران ، خراب شده

چوله . : cule (خار پشت کلانراگویند که خارهای خود را مانند تیر اندازد – برهان قاطع )

- جوجه تیغی .

چووه . cuve : (چوبه) چوب صاف و کم قطری که در موقع نان پختن بر روی خمیر کشن و آن را بگسترانند .

چی دار . cl – dar : (مخفف چیزدار) متمول . دارا .

چیر کرد . cir : جیغ و فریاد زنان در موقع معصیت .

چیکیله . cikile : جوجه مرغی خانگی پس از خروج از تخم .

چیل . cil : لب.

خاب . kxab : (باز پس افکندن ، بزهان قاطع – پرزهای قالی و مخمل و امثال آن

خارک . karak : (سانسکریت xara – سخت . خشن – تیر)خرمای نرسیدن که سفت و زرذرنگ است.

خاگ . xag : (تخم مرغ برهان قاطع) تخم مرغ .

خچک . xacak : سم بز و گوسفند و گاو و آهو را گویند.

خر . xcer : گلو.

خیمه . cxyme : هیزم

خرف . xeref : کم هوش (ماخوذ از عربی خرفت).

خرگ . xorg : حبه آتش زغال .

خزوک . xazuk : سوسک سیاه .

خنج . xenj : (خجک یکنوع خار است – فرهنگ اسدی ) ناخن های بلند و تیز .

 خو . xow : خواب .

خنج زدن – با ناخن کسی ار خراشیدن .

خنجلکو کردن . xengelaku : غلغلک کردن .

خنگ . xong : نی های باریکی که به مصرف دوختن جلت خرما می رسد .

خنگ شده – به قالب هایی اطلاق می شود که در نتیجه فرسودگی پرزهای آن سائیده شده و تارهای آن پیدا شده باشد .

خوش و بش . xoco – bec : تملق و چاپلوسی .

خیارزه – خیار چمبر بزرگ .

داربس . dar – bas : (دار – درخت + بس – بست و "بستن") طنابی که به مصرف بستن پنگهای "خوشه های" خرما در موقع شکستن زود همچنین در خفر بیشتر به عنوان نرده کشی چوب یا فلز جهت هدایت شاخه های انگور مد نظر است .

داشتی . dasti : (مخفف نگاه داشتی ) در اصطلاح دام داران به گوسفند و گاوی اطلاق می شود که برای تولید مثل نگهداری می کنند .

دبش . debc : طعم گس – مزه ای شبیه مزه سیب نارس .

دیگنه . digne : دیروز – این اصطلاح در منطقه کرفت و برایجان استعمال دارد .

در نرو . dar narow : کوچه بن بست .

دوشنه . dusne : دیشب .

دروش . derows derosh : (درفش) افزار نوک تیزی است که کفش دوزان بکار برند .

دده . dada : خواهر .

دروشیدن . :de rowsidan لرزیدن .

دیار .:diar دیوار – مخصوص منطقه کرفت .

دس .:dos (گل سخت ، گل پخته – برهان قاطع) حلقه های بیضی شکلی که از سفال سازند و در داخل قنوات برای جلوگیری از ریزش خاک بکار برند .

که امروز بیشتر با یمان و شن ساخته می شود .

دس پاچه شدن .:daspace (دس = دست + پاچه) هول شدن – به عجله و شتاب افتادن .

دس پلکو کردن . :das    palaku(دس = دست + پلکو "پلکاندن" = مالیدن)با دست چیزی را 0زیرو کردن و مورد دقت قرار دادن ، در جستجوی چیزی برآمدن .

دس نخورده . – (دس = دست + نخورده) سالم و بی عیب .

دس و دل باز – بخشنده ، سخی .

دس خط داشتن .das :سواد خواندن و نوشتن داشتن.

دسه .dasse :( مخفف دسته ) دستهبیل وکلنگ وغیره .

دسه و مسه قرار دادن به چیزی = شاخ وبرگ دادن به موضوعی . قضیه را با آب و تاب تعریف کردن.

دشبل . dosbol: (دشبل ودشپیل گراهی است میان گوشت وپوست آدمی  وحیوانات وبه عربی آنراغدهخوانند –برهان قاطع )-غده هایی که در بدن در زیر پوست پیدا می شو ند .

دشت کردن .dast:اولین معاله کسبه در اول یا شب .

دک کردن . dak: (دک = صحرای بی سبز و علف و خالی – برهان قاطع )

 کسی را  به بهانه  از مجلسی بیرون کردن و مجلس را عاری از اغیار کردن .

دو کاره .    dokare: کسی که سنش بین جوانی و پیری است .

دکو شدن .   do – kow  : دو لا شدن – خم شدن .

دل دل کردن .  del del  : مردد بودن .

دل زده شدن . del zade : سیر شدن از چیزی – متنفر شدن .

دل واپس .  del vapas:  نگران – مضطرب . 

دل و دماغ نداشتن = حوصله انجام کاری نداشتن . تنگدل بودن .

دمباز . dombaz : خرمای سر زده ، خرمایی که نیمش خرما و نیم دیگر هنوز دیگر نرسیده و خارک است – که این اسم بیشتر در جهرم رایج است تا خفر .

دمرو خوابیدن .damaru : پشت به هوا خوابیدن .

دمکپ . damakop : واژگون .

دنه .  done :  دهنه = مدخل باغچه که آب از آنجا وارد می شود .

دم گویی . domme – gowi  : چماقی که شبیه دم گاو است و معمولا از چوب ارژن تهیه می کنند .

دمه .  dame : هوای مخصوصی بعضی چاها که تولید خفگی کند . هوایی که بخار آب بسیار داشته و تنفس را مشکل می سازد .

دندون کروچه . dandun – koruce : (سائیدن دندان به هم – به طوری که تولید صدا کند در موقع خواب و یا غضب .

دود دل آوردن . dude - del : احساس درد کردن .

دو لوک .  duluk: ظرفی است به شکل مخروط ناقص که از گیجه هاینخل بافند و با خود آن را به بالای درخت برند و خرمای چیده در آن ریزند .

دول – کردن – یا مول کردن . doval – doval  : تعلل در انجام کار کسی کردن ، بیهوده کسی را معلل کردن .

دولخ .  dulax: گرد و خاک زیاد . این کلمه دو لق نیز گفته می شود .

رچ بسته . basta : صف بسته ردیف گرفته .

رچنه .  recena: (رچ – سوسمار کوچک + ینه – پسوند نسبت ) آدم کوچک در مقام تحقیر .

رخت . raxt: لباس .

رشت . rast: (خاک و گرد و غبار تیره و لجن و خاکروبه – برهان قاطع ) زباله ،خاکروبه  .

رشکو .  resku: (رشک = راست ایستاده ، برهان قاطع ) - +  واو مالکیت ) سنجاب .

رشمیز . resmiz: موریانه .

رطب . rottab : (ماخوذ از عربی) خرمای زرد رنگی که تازه رسیده باشد .

رنگو . rang – ow : رنگ و اثر آبی که در دیوار جوی و یا حوض ، پس از پایین رفتن سطح آب باقی می ماند .

رنگینگ . ranginak : (رنگین + ک تصغیر) ، یکنوع شیرینی که از خرما سازند . بدین ترتیب که خرمای هسته در آورده را در ظرفی چیده ، بعد آرد و روغن سرخ کرده پر روی آن ریزند ، سپس شکر سائیده بر روی آن پاشند .

راتربک . ratorbak : گیاهی است طبی که آن راجهرمی ها تاجریزی نیزمیگویند .

رود . rud : فرزند – این کلمه در ترکیباتی نظیر (رودم = فرزندم و یا در مقام دعا الهی رو رود نکنم = الهی مرگ تو را نینم و یا در ضرب المثل – رودکی اسیرکی .

مال کی نصیب کی – یعنی کسی نمی داند فرزندش "دخترش" اسیر چه کسی شود و مالش نصیب چه شخصی گردد .) استعمال می شود که این ضرب المثل همواره در جهرم بیشتر مورد استفاده است تا خفر !

رود دل داشتن . rudel : امتلا معده داشتن .

روده درازی . rude – derazi : پر حرفی .

رو رفتن .ru : درترکیباتی نظیر– (فلانی ارو رفت = یعنی فلانی خجالت زده شد) .

روند . ravand : (روش "رفتن" روش و رفتار ، در اصطلاح فلانی روند کار نمی داند = یعنی فلانی سر رشته و روش کار را نمی داند .

روگیر بودن . ru – gir : عملی بودن قضیه ای – رواج گرفتن کاری .

رو وار . ru – var : رویه کفشی که در خفر به نام ملکی = گیوه خواننده و از ریسمان بافند .

رو وار ورچیدن = رو وار بافتن .

ریق ماسکو . riqmasakho : ناتوان ، رنجور ، لاغر .

ری سک . raysak : پرنده نسبتا کوچکی که آن را دم جنبانک خوانند .

ریگ تو کفش کسی شدن . rig – tu – kafs : مانع و مزاحم کسی شدن .

ریگ . rig : سنگریزه .

زر . zor : در ترکیب "سرم رز می خورد" = سرم گیج است – دوار .

زوزه . zoza : خارپشت .

زهری . zahri : مجازا به آدم عصبانی گفته می شود .

زیر پای کسی نشستن . zir e pay : کسی را فریب دادن – اغفال کردن .

زیر جلکی . zir – jolaki : پنهانی ، بی سر وصدا .

سال شدن . sal : در اصطلاح زراعی خوب شدن محصول زمستانه در نتیجه بارندگی لازم .

سد . sed : نردبان .

سوا . sava : فردا – این اصطلاح مخصوص منطقه کرفت است .

سود . sowd : کوزه ای که از خاک رس بسازند .

سر کسی را از راه بدر کردن . sar : کسی را گمراه کردن  .

سراغ . soraq : تجسس ، جستجو .

سیزن . sizan : سوزن در منطقه کرفت و برایجان استعمال دارد .

سر در گم . sar – dar gom : حیران ، سردر گردان .

سر دل داشتن . sar – del : امتلا معده داشتن .

سد – sud = نردبان

سر پله . sar – pella . اطاقکی که در بالای پله در پشت بام سازند . سر بامک

سیل کردن .seil : نگاه کن .

سر قدم رفتن . sar – qadam : اجابت کردن مزاج .

سر ماریزک . sarma rizak : برفها که دانه های آن بسیار ریز است .

از سر نو . sar – now : دوباره مجددا .

سک . sok : آلت نوک تیزی شبیه درفش که برای راندن چارپایان بکار می رود .

سکندری خوردن. sakandari : به زمین خوردن اسب درحین حرکت و تاخ وتاز .

سل    sol: زمینهایی که از خاک رس قرمز تشکیل شده و در اصطلاح علمی به (مران - ) مشهور است .

سو . su : (روشنایی – برهان قاطع )در ترکیب "سو چشم "= بینایی چشم و چشمم سو نمی دهد = چشمم نمی بیند .

سوائی و جدائی نداشتن .  savai – o jodaei :اجتلاف نداشتن . یگانه بودن .

سول . sul : در جمله "سولم نمی رسد" هیچگونه اطلاعی ندارم – اطلاع

سو رفتن .  sow :(مخفف سای = سائیده شدن)

سهار . sahar : بوی چربی نامطبوعی که از ظروف چرب خوب شسته شده استشمام می شود .

سی . say : (ماخوذ از عربی سیر = تماشا کردن ) تماشا کردن  .

سم . sam : سرمای شدیدی که باعث آفت رساندن به زراعت و درختان می شود .

سیمت . simet : بوئی شبیه بوی ماهی .

شفتک . suftak : سوت .

شال بند . sal – band : (شال = پارچه ای که در سابق درو کمر می بستند + بند "بستن" تهیگاه ، محل بستن شال .

شپلاق . sapalaq : سیلی زدن بر گوش .

شرا . sara : (ماخوذ از عربی ) بیماری مخملک . این کلمه در مقام تنفر گفته می شود .

شغاله . soqale : (شغال + تحصیص)فک ، آرواره .

مرینگو . meringo : بیماری .

شفت دادن . seft : (شفت به فتح اول = فربه و شخم و لحمی و گنده – برهان قاطع) موضوعی را بزرگ جلوه دادن – آب و تاب دادن به تعریف موضوعی .

میش . mis : گوسفند .

اشکفت . askaft : غار .

شل . sel یا شل . col : (شلک – به کسر اول و سکون ثانی و کاف ، گل تیره سیاه چسبنده را گویند که چون پای در آن بند شود به دشواری بر آید . برهان قاطع ) – گل و لای چسبنده .                                                                                   شلال . salal : به ترکه ای که انعطاف پذیر باشد می گویند – مانند عجب ترکه شلالی .

شلپ شلپ راه رفتن . salap : تند راه رفتن در گل و لای – به طوری که صدای حاصله از پاها به اطراف پراکبده شود .

شلیته . saltie : (شلته = جای مردار و ناپاک گویند . یعنی موضوعی که در آن سرگین و پلیدی و خاکروبه و امثال آن ریزند – برهان قاطع ) زن بی قید و لاابالی بی حیا .

شه پرید . saparid : به او حمله کرد .

شه ترق . sataragh : یکبارگی ، ناگهان .

شمه رفتن . same : به آشیانه رفتن مرغان خانگی در هنگام شب .

شنگل . sangol : آدم ظریف و زیبا .

شو پا . sow – pa : (شو = شب + پا وپائیدن حفظ کننده ) نگهبان شبانه .

شوریده . suride : (شوریدن = به هیجان آمدن – پریشان شدن – برهان قاطع ) . عاشق -  پریشان

شی کردن . si : (شی مخفف شیب) در اصطلاح زراعی – جلو جریان آب را باز کردن ، آب را روان کردن .

شیر مست . sir mast : معمولا به بره هایی اطاق می شود که در نتیجه خوردن بسیار چاق و فربه شده باشند .

صبا . saba : (ماخوذ از صباح عربی = فردا ) فردا .

صافی . safi : (ماخوذ از عربی) ترش پالا .

طوم . tum: (تحریف شده طعم ) مزه طعم – مانند = می گویند این غذا نه طوم  داره نه مزه .

علفی شدن . alafi : در اصطلاح دامدارن مسموم شدن گاو و گوسفند در نتیجه خوردن علف سمی .

غبر . qobr : (ماخوذ از عربی ) دمه و بخار آب زیاد در فصل تابستان که ناراحت کننده است . بخار آب گرم

غوره فشردن . qure : کنایه از گریه کردن و اشک ریختن .

فرز . ferz : چابک – زرنگ.

فحلی . fahli : کارگری .

فلنگ بستن . feleng : دست وپا را جمع کردن و آماده فرار شدن .

فیس و افاده داشتن . fis – o efade : تکثیر و خودنمایی کردن .

فبت فیتکو . fitfitaku : سوت کوچکی که بچه ها با آن سوت می زنند .

قاتمه . qatma : (ماخوذ از ترکی ) ریسمانی که از مو تابیده شده .

قد بند . qad –band : (قد = کمر + بند) کمربند .

قر . qor : (برآمدگی در اعضا – برهان قاطع ) بیماری فتق بیضه .

قر دادن – qer : حرکاتی که در موقع رقص با عشوه گری به کمر و سرین دهند .

قرسمک  . qeresmak : چربی و چرکی مفرطی که دور لبه کلاه و یا یقه لباس بعضی افراد است . چرک مفرط پشت دست .

قشقره راه انداختن . qesare : (ماخوذ از عربی قشغریره = اضطراب ) شلوغ و فریاد راه انداختن .

قلپیدن . qolopidan : فرو رفتن و گود افتادن اجسام فلزی در نتیجه ضربه – معمولا این کلمه را به صورت تو قلپیدن  tu = " به طرف داخل قلپیدن " بکار می رود .

قم . qem : قیف .

قمبل . qombol : (ماخوذ از عربی قنبل) = مرد درشت ) کفل – سرین .

قوله . qula : این کلمه مترادف "قرض" بوده و گفته می شود قرض و لوله .

قی . qay : (ماخوذ از عربیقیح) چرک وریم ، چرک چشم .

قی کردن . qay : غثیان کردن ، استفراغ کردن .

قیه زدن . qiye : فریاد زدن .

کچ . koc : (کژ = بیخ درخت)منحصرا در ترکیب کچ زهر = بسیار تلخ .

کاج . kag : کسی که یکی را دوتا و یا کج ببیند .

کاچی . kaci : یکنوع حلوا .

کارد آمدن . kard : گوسفند و یا گاوی که به علت بیماری در حال احتضار است و برای پوست و یا گوشتشان ذبح کنند . آماده ذبح

کوره . kora : (مخفف کواره = سفال) سفال .

کاکا . kaka : (برادر کلان را گویند  - برهان قاطع ) برادر به طور اعم .

کپر . kapar (gabar =    (خیمه که بر یک ستون بر پا کنند . برهان قاطع).

سایبانی که با شاخ و برگ درختان در صحرها و باغها سازند .

کپ . kop : وازگون .

کوگ . kowg : کبک .

کپه . kapa : (کپ = دهان + ه آلت) ظرفی شبیه کاسه که از برگچه خرما بافند .

کیلچک . kilcak: انگشت – در منطقه کرفت استعمال دارد .

کت . kot : لانه حیوانت – خانه محقر .

که . kuh: کوه (مخفف).

کخ .  kox: قوز ، کوژ .

کهره .kahre  : بز غاله .

کخی .  koxi : قوزی  .

کرچندن .karcondan   : جویدن چیزی با صدا .

کرا . : kara(گرا = گراز = کراز = بیلی  را گویند که بر طرف آن دو حلقه باشد و ریسمانی بر حلقهای آن بسته و زمین را می کنند و همواره می کنند . برهان قاطع ) – بیل مستطیل نیمه محدبی است که بر دو طرف آن زنجیر بسته ، یکنفر ، دسته بیل و دیگری دو سر زنجیر را گرفته به کمک آن زمین را مسطح و یا مرز بندی  می کنند .

کراک کندن .karak : آروغ زدن .

کرندن .karondan : سخت خاراندن بدن .

کرامندی . karamandi: قابل ارزش – با ارزش ، زیاد .

کرسی کن . korsi  : پاجوشها ی نخل که پس از نشا بیرون آورده و در جای اصلی می کارند .

کرشک . karack:  طبقاتی از زمین که خاک آن ، از مخلوط یک و ماسه تشکیل شده است .

کرک .  korok : (کرک  korok = ماکیان گویند که از بیضه کردن باز آمده و مست شده باشد – برهان قاطع ) دورهای که مرغ خانگی تخم نمی گذارند و مست و آماده خوابیدن بر روی تخم است .

کرکو .  karku : (کرک kork   - میوه نارس و کال – فرهنگ نفیسی ) یکنوع خیار که از کاشتن تخم خربزه به عمل آمده و وقتی بقدر خیار معمولی چیده و مصرف کنند .

کرنج کرنجی .  kerenj- kerenji  : ( کرنج = سیاه دانه – برهان قاطع ) موی پر چین و شکن بسیار ریز شبیه موی سیاه پوستان .

کرنجال . kerengal : (کلنجار = خرچنگ – برهان قاطع) خرچنگ .

کره . kare : یکنوع سوسک بالدار سیاه رنگ که آفت خوشه های خرماست .

که در خفر "کره نخل" گفته می شود .

ک ر ه . ka…ra..  "" کهره : بزغاله شیر مست ، برهان قاطع ) خرمای سیاه خشک فاسر شده .

کاکا . kaka : برادر .

کرنگ . korong : (کرنگ : سیاه دانه ، خرمای ابوجهل – برهان قاطع) خرمای سیاه خشک فاسر شده .                                                                                      کس و کار .kar kas–o-  : قوم و خویش .

کفتر- یا کمتر . kamtar – kaftar : کبوتر .

کل . kol : (خمیده کج) کند ، کارد کل : کارد کند .

کلاک . kalak : (به کسر اول چوب دراز سر کجی باشد که گل و میوه های که دست به آن نرسد بچیند – برهان قاطع) چوب بلندی که یک سرش به شکل عدد هشت بوده و یا آن میوه های دور از دسترس ، از درخت بچشد .

کلبوک خفر . kalbok) ) و یا کلپک جهرم . (kalpok ) (کل : مخففکله پک  بر جستن و فور جستن – برهان قاطع)سوسمار – چلپاسه .

کل کلاتی  . kolkolate : (تحریف کاکلی)پرنده کاکلی

کلکه . kalaka : (کل : حیوان نر + کلمه تصغیر + ه نسبت) پسره (در مفام تحقیر و یا خطاب)

کلوک . koluk : کوزه های لعابدار بزرگ که معمولا برای نگاهداری سرکه و غیره بکار می رود .

کلم . kolom : (کلنبه : گلوله سنگ – برهان قاطع) کلوخ .

کلون . kolun : چوبی که در پشت در برای بستن آن بکار می رود .

کم . kam : دیواره ساحل رودخانه – هنگامیکه سطح آب پایین تر از ساحل است .

دیواره غربال و الک و دیواره حوض و جوی و امثال آن .

کم . kom : شکم .

کمخته . komoxta : (کمخت : پوست دباغی شده – برهان قاطع )چرک زخیم پشت دست .

کمرکش . kamar – kas : به سربالایی هایی سخت گفته می شود که انسان هنگام گذر بایستی به طور حتم با کمر تا شده بالا برود – سینه کش نیز گفته می شود .

کنار . konar : درخت سدر .

کنت . kent : قسمت پایین کمر .

کنر . kener : کلنگ – تیشه نوک تیز .

کنس . kenes : خسیس .

کنگ . kang : بازو – مانند :بیا تا زیر کنگت بگیرم .

کو . kow : (کاو : کاویدن) حشره سیاه رنگی که در آرد و برنج پیدا شود و آنرا فاسد کند . پپشک سیاه .

کورمنجله . kur – mongele : چشمهایی که دائما از آن آب می ریزد و خوب نمی بیند . به چشم هایی گفته می شود که در آفتاب به طور قابل ملاحظه ای بسته می شود .

کبره . kobre : چرک و کثافت ضخیمی که بر روی زخم بندد .

کوش .kows : کفش .

کوک شدن . kuk : (مجازا از کوک کردن دستگاههای فنری مثل ساعت گرفته شده – که با کوک کردن ، دستگاه بکهر می افتد ،- عصانی شدن .

کول . kul : (شانه ، کتف – برهان قاطع) دوش – شانه .

کوله .kula : (کول : شانه – برهان قاطع + ه تخصیص)پشته باری که به دوش کشند .

کوله کردن : بدوش کشیدن – سر کوله کردن = کودکی را روی دوش و یا شانه نشانیدن به طوریکه پاهایش از دو طرف گردن آویزان باشد .

گردک . gordak : یا کردلک . قلوه ، کلیه .

گرگه . (gorge) گریه .

گرده . gorde : در ترکیب از گرده کسی کار کشیده : بزودی کسی را وادار به کار کردن 

گلوپ . gulup : لامپ .

گرز . gorz : رگبرگ اصلی در برگ خرما .

گرک کسی کندن . gorok : تاب و توانایی از کسی گرفتن .

گرگی . gorgi : این کلمه در ترکیب چشم گرگی بکار می رود و آن به چشم های درشت و برآمده اتلاق می شود .

گر گرفتن . ger : متعاقبا پشت سرهم .

گشنه . gosna : گرسنه .

گل خوردن . col : غلتیدن چیزی بر روی زمین . شبیه حرکت گلوله .

گلیدن . golidan : غلتیدن .

گل غلته . gel galta : غلتیدن .

گنا . gena : دیوانه ، احمق .

گنجه یا گنجینه . ganje : قفسه کوچک که در دیوار نصب شده باشد – یا طاقچه ای در دیوار که در و چفت و بند داشته باشد .

گلگل . galgal : یکنوع بازی با بچه کوچک .

گوباز .  go-baz:کولی و بیابانگرد .

گوده . gowde : چاله ای که برای نشاندن درخت حفر کنند .

گوشی . gusi :آدم زودباور و دهان بین .

گیره . gire : سبدی به شکل نیمکره که از شاخه های درخت انار و یا بید بافند .

لاجون . la-jun : آدم بی بنیه و لاغر و ضعیف .

لادادن . ladadan : از کف دادن – تلف کردن .

لا سیده . laside: پژمرده .

لپ . lop : گوشت گونه .

لپی یالپین . lopi  کیسکه گونه های بر جسته و پر گوشت دارد .

لت خوردن . lat : تکان خوردن مایع در ظرف .

لت . late : (لته = کهنه و پاره جامه – برهان قاطع ) پارچه کهنه .

لته . late : فالیز خنوانه و خیار و امثالهم .

لج یا لنج .  (لفج = لب گنده و سطبر – برهان قاطع ) میدان .

لجباز . layj-baz : آدم لجوج .            لردی larldi : (لرد = بیابان + ی نسبت) زمین های خارج از شهر بیرون خانه – بیرون ده – صحرا .

لس . las : بی حس بی جان .

لس . los : (متخوذ از عربی لواس و آن کسی باشد که پیش از انداختن سفرها ز هر دیگ یا طبق – لقمه ای بر چیند)معمولا به افراد و مخصوصا بچه هایی گویند

که هر چند خوراکی ببیند به آن اظهار تمایل کنند .

لق  leq .  آدم جلف وسبک .

لق زدن laq: تکان خوردن .

لک . lok : هر چیزه گنده و ناتراشیده .

لکاته . lakate : آدم بی ارزش و بی سرو پا .

لکنه . lokone : آدم و یا شی ناموزون و بی قواره .

لکنته یا لکنتی . lakanti : شکسته ، مخروبه ، آدم بی سرو پا .

لگ . leg : منحصرا دردر ترکیب لگ مو= تار مو .

لگاره . kegare : هر یک از انشعاب یک خوشه خرما .

لم دادن . lam : (لم = آسایش – برهان قاطع) تکیه به چیزی دادن در حین حال دراز کشیدن : مثال :لم دادن به بالش .

لنترک . lentarak : اگد حیوانات در موقع حرکت .

لنتی . lanti : آدم تنبل " انتب تذو له یا به – سایه خودش میایه "می آید"

معروف است به نام لنتی آنقدر تنبل بوده که وقتی در نقطه ای می نشسته حتی با آمدن آفتاب و گرما از جای خود حرکت نم کرده و منتظر برگشتن مجدد سایه می شده است .

لنگ . leng : (لنگ پا – برهان قاطع) در ترکیب لنگ روز = نیمه و وسط روز .

لنگ کردن . lang : کاری را متوقف کردن دست از کاری کشیدن .

لنگه نیمی از باری که بر چهارپایان حمل کنند و معمولا نعادل دوازده من و نیم است . کیلو .

لوده . lode : سبدهای بزرگی که از شاخه های درخت انار برای حمل میوه و خرما بافند و در عدد آنرا بر یک الاغ حمل کنند . ماخوذ از لغت انگلیسی lodan

 می باشد .

لویر آمدن . levir : کش آمدن گوشه لباس و یا پاچه در نتیجه نشستن .

له و لورده شدن . leh – o –lavarde : خرد و خمیر شدن .

لیچار . licar : سخنان مزخرف – سخنان مضحک .

ماچ . mac : بوسه .

مارز دادن . marz : شماتت کسی کردن . سر کوفت به کسی دادن .

ماشرا . masara : (ما خوذ عربی از عربی)در تمام نفرین گفته می شود الهی ماشرا بگیری بیماری کوفت .

متکای مار . motacaye mar : یک نوع سوسک سیاه رنگ درشتی است که ظاهرش بشکل لاک پشت است .

مچنه . mocone : (مچاله) مقدار یک مشت .

محل نگذاشتن . mahal : اعتنا به کسی و یا چیزی نکردن بی اعتنایی کردن .

مخ . mox : درخت خرما ، مغز سر .

مخ مخ کردن . mex-mex : مساحمه و تعل کردن .

مدنی . madani : لیمو شیرین .

مسکه . maske : کره محلی که یکی از لبنیات است .

مش .  mas: (ماخوذ از عربی مخ : مغز استخوان) مغز سر .

مف . mof : آب بینی .

مگ . meg : خرمایی که در سر درخت خشک و فاسد شده است .

مو .mu : من .

مله کردن . mallh : آب تنی کردن .

منگ . mang : زنگ فلزات . آدم گیج .

مو تو دماغ کسی شدن . mu. tu. : کنایه از مزاحم کسی شدن .

موتفری شدن . mwtferi : عاجز شدن به ستوه آمدن .

موس موس کردن . mus-mus : تملق گفتن به منظور به دست آوردن چیزی .

مورجینه . murjene : (مور مورچه + ینه پسوند اتصاف) موریانه .

مهر گذاشتن . mehr : کنایه از آب آشامیدن آدمی به طرز حیوانات . یعنی لب بر جوی آب نهد و بیاشامد .

میر شکال . mereskal : (میرامیر + شکال22 = شکار) شکارچی ماهر.

نخش کسی نداشتن . naxs : از کسی متنفر بودن .

نروزدن . nerow : لای روبی و تنقیه چاه کردن .

نار . nar : انار .

نرولاس . nar  o  las : (نر + لاس = ماده هر حیوانی – برهان قاطع)،نر و ماده هر حیوان .

نریون . nareun : (نریان) است نری که جهت تخمگیری بکار رود  .

نشری . nasri : (ماخوذ از عربی نشر + مصدری) ظرفی که در نتیجه شکستگی و داشتن تراک مایع از آن به تدریج به خارج ترواش کند .

حرکتی آونگ مانند کند .

نوزگ . nuzag : (مخفف نوزارک = نوازد ) شپش کوچک .

نیس اندر جهون . nis-andar-gahun : نادر و کمیاب .

نیش . nes : نوک سر قلم .

 

نیم سوز . niem-suz : قطعاتی از چوب که در موقع تهیه زغال بقدر کافی سوخته نشده و تقریبا نیمیزغال و نیمی هیزم است .

وادادن . va : ورقه کردن گچ و دیوار .

وارس . varas : فرصت و مانند : من وارس نمی کنم سری به تو بزنم .

وارفتن . va : (وا + رفتن) خجل شدن .

وارفته . va : صفتی است برای قیافه هایی که جذاب و دلپسند . بی رنگ ورو .

وازده . va : میوه و متاعی که که مشتریان قبلی نپسندیده اند  .متاع نامرغوب .

واسونک یا آسینک خواندن . اشعاری که با آهنگی مخصوص در موقع عروسی در توصیف عروس و داناد خوانند .

واسریدن . sareidan : آوار شدن .

واکپیدن . va-kapeidan : ناراحتی مخصوص که در نتیجه فرو رفتن جسم بسیار نرمی در موقع خوردن در مجاری تنفسی ایجاد می شود . حالت عشس العمل ریه در برابر وردو اجسام خارجی .

واکن . va-kon : (وا = باز + کن = کندن) قسمتی از بدنه چاه که خاک آن ریزش کرده و فراختر از دهانه شده باشد .

وایه . vaye : حاجت ، آرزو .

ور آمدن . var : (ور بر بالا) بالا آمدن خمیر به علت تخمیر که در نتیجه مخلوط کردن خمیر با خیر ترش حاصل شود .

ور رفتن . var : کاری را با دقت انجام دادن دستمالی کردن .

ورز دادن . varz : زیرو رو کردن خمیر برای آنکه آرد کاملا در مایع مخلوط شود

ور نگفت . varnagoft : فراوان – مجازا باد آورده .

ور نگفتی .varnagofti :  اتفاقی – تصادفی .

وزک . vazak : بزک و آرایش .

ول . vel : یار معشوق .

ولکی . velaki : (ول= رها + که تصغیر + ی نسبت) زن هر جایی – آدم ولگرد .

ولنگ و واز . veheng  o  vaz : بی قیر ، لاابالی ، وسیع ، گشاد .

هاج و واج . haj o vaj : (هاج =هاژ= حیرت زده و خاموش + واج کلمه ردیف – برهان قاطع) حیران و سرگردان .

هاکک . hakak : خمیازه – دهن دره .

هپل . hapal : آدم ساده و احمق .

هکال . hekah : یکنوع قارچ سفید رنگی که در کنار ریشه درختان کهن سال می روید .

همریش . gamris : نسبت دو نفر که با دو خواهر ازدواج کنند .

همگل .hamgel: بستن گلوی دو گاو بهم برای شیار و غیره .

هندر کردن hondor. از عهده کار مشکلی بر آمدن .

هواخوری . hava-xori : گردش – تفریح .

هیز . hiz : چشم دریده ، بی حیا .

هیمه . hime : هیزم - چوب سوختنی .

یتیمک . yatemak : خورشت بادمجان که به صورت چرخی درست شده و فاقد گوشت باشد .