حرف (ک)

□      کاچی به از هیچ چی است :

همین هم غنیمت است .

□      کار از کار گذشته :

درست شدنی نیست .

کار از محکم کاری عیب نمی کند :

 هیچ کس از مراقبت و احتیاط در کار زیان نمی بیند .

□      کارد به استخوان رسیدن :

کفگیر به ته دیگ خوردن – کارد به جای رسیدن .

□      کار دست کسی دادن :

درد سر و زحمت برای کسی درست کردن .

□      کارد دسته خودش را نمی بره :

کسی به اقوام و خویشان خودش آزاری نمی رساند .

کار دنیا تمامی ندارد :

کار همیشه هست .

□      کار را به کاردان باید سپرد :

وقت کار خود را با مراجعه آدم ناشی و تازه کار تلف نکن .

□      کار را که کرد آنکه تمام کرد :

برای اینکه کاری به نتیجه و سامان برسد همت و تلاش لازم است .

□      کارش زار است :

دچار وضع بدی است – گرفتار و پریشان حال است.

□      کارش ساخته است :

رو به نابودی است .

□      کارش گره خورده است :

کارش با اشکال مواجه است .

□      کار کشته شدن :

وارد بودن و کار خویش – تجربه در حرفه خود داشتن .

کار نشد ندارد:

غیر ممکن وجود ندارد .

□      کار نیکو کردن از پر کردن است:

مهارت و تبحر یک استاد نتیجه یک عمر کار و زحمت است.

□      کار هر بز نیست خرمن کوفتن:

کار هر بافنده و حلاج نیست .

□      کاری بکن بهر ثواب ، نه سیخ بسوزد نه کباب:

چنانچه واسطه کار خیری هستی حق و عدالت و انصاف را رعایت کن .

□      کاسه از آش داغتر= کاسه از آتش گرمتر:

تظاهر به دلسوزی بیش از حد نمودن.

□      کاسه ای زیر نیم کاسه بودن:

راز و سری در پشت پرده وجود داشتن.

□      کاسه جایی رود که باز آرد قدح:

هدیه را به کسی می دهند که هدیه بهتری باز دهد.

 □ کاسه و کوزه را سر کسی شکستن :                                                                                      دق دلی خود را سر کسی خالی کردن.

□      کاسه و کوزه کسی را به هم زدن:

موجب اذیت و آزار کسی شدن

□      کاشکی را کاشتند سبز نشد :

از بیان مطالب بی سر و ته نتیجه ای حاصل نمی شود .

□      کافر همه را به کیش خود پندارد:

هر کس نقش خویش را نبیند در آب .

□      کاه از تو کاهدان از توست :

اگر خوردنی مفت و مجانی هم بود به حدی بخور که دل درد نگیری

□      کاه را کوه کردن :

اغراق گویی نمودن.

□      کبوتر با کبوتر باز با باز:

همچون کسی که به وسیله او بتوان دیگری را بسوی خود جلب کرد .

□      کجا خوش است آنجا که دل خوش است :

بهشت جایی است که آزادی است .

□      کج نشستن و راست دیدن :

در هر حال راستگو بودن .

□      کدخدا را ببین ده را بچاپ:

به کمک کسی اختیار مردم بدبخت را به دست گرفتن .

□      کرم درخت از خود درخت است :

از ماست که بر ماست

□      کسی نگوید که دوغ من ترش است :

هر کسی که عقل خویش را به کمال نمایاند و ضرر خویش را به مجال .

□      کسی به کسی نیست :

حساب و کتابی در کار نیست .

□      کسی که خربزه خورد پای لرزش هم می نشیند :

فردی که انجام کاری را پذیرفت لازم است مشکلات و زحمات آن را هم تحمل کند.

□      کسی  که خر را بالا برد پایین هم می تواند بیاورد:

رمز هر کاری درست کننده آن کار است

□      کسی که نمی داند خواجه حافظ شیرازی است :

کسی نیست که از راز مطلع نباشد .

□      کف دست مو ندارد :

بی پول و آس و پاس بودن .

□ کف دستن را که بود نکرده بوم :

علم و غیب نداشتم و نمی دانستم.

□      کفرش بالا آمدن :

آتشی شدن و حرفهای ناروا  زدن.

□      کفگیر ته دیگ خوردن:

از هستی ساقط شدن .

□      کچل اگه طبیب بودی بهر خود دوا نمودی = کل اگه طبیب بودی بهر خود دوا نمودی :

اول خودت را اصلاح کن بعد دیگری را .

□      کلاه برداری کردن :

فریب دادن .

□      کلاه به سر کسی گذاشتن :

از بی اطلاعی کسی سو استفاده کردن .

□      کلاه خود را قاضی کردن :

از روی عقل ادراک و وجدان سنجیدن و قضاوت کردن .

□      کلک زدن :

با حیله و تزویر کار خود را پیش بردن .

□      کلک کسی را کندن :

شر مزاحم را کم کردن .

□      کم بخور همیشه بخور :

زیاده روی نکن تا محتاج نشوی .

□      کنفت شدن :

خرد شدن ، دمق شدن .

□      کنگر خورده لنگر انداخته :

برای وقت گذرانی جای خوبی پیدا کرده است .

□      کوچه علی چپ : خود را به  کوچه علی چپ زدن :

اظهار بی اطلاعی کردن

□      کور از خدا چه می خواهد دو چشم بینا :

فقط به چیز مورد نیاز توجه داشتن .

□      کوره سودای داشتن :

آشنایی مختصر با  خواندن و نوشتن داشتن .

□      کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد :

مانند کفشدوزی که پای برهنه راه می رود .

□      کوه به کوه نمی رسه آدم به آدم می رسه :

آدمها به مساعدت و کمک یکدیگر محتاجند .

□      کی مرده کی زنده :

چه کسی می داند که حتما زنده خواهد بود .

□      کیپ تا کیپ نشستن :

اشخاص زیادی به ردیف نشستن .

□      کیف کسی کوک شدن :

اوضاع بر وفق مراد بودن .

□      کی کار شیطان است :

خودداری کردن از تعیین وقت شخصی .

□      کینه شتری داشتن :

شدیدا بد دل بودن .

 

حرف (گ)

□      گاو بی شاخ و دم :

آدم درشت هیکل و احمق .

□      گاو پیشانی سفید :

همه کس او را می شناسد .

□      گاوش زاییده است :

ضرر و زیانی متوجه او شده است .

□      گاو نه من شیری است :

کسی که با یک خطا و حرکت نادرست تمام خوبی ها و زحمات خود را ضایع سازد

□      گاهی به نعل و گاهی به میخ زدن :

ضمن گفتگو و کنایه زدن .

□      گدا بازی در آوردن :

پستی به خرج دادن .

□      گدا را چه یک نان بدهی چه یک نان بگیری :

از خوردن تا نخوردن یک نان تاثیری برایش حاصل نمی شود .

□      گربه برای رضای خدا موش نمی گیرد :

هیچکی حق خود را نادیده نمی گیرد .

□ گربه دزد چوب را که بر می دارد فرار می کنه :

آدم خطا کار ترسو است .

□      مثل گربه از هر طرف که بالا بیاندازی چهار دست و پا پایین می آید :

آدم سمجی است .

□ گربه را در حجله باید کشت :

هر کاری را باید از اول پایه آن محکم کرد و مواظب آن بود ..

□      گردن کجی کردن :

در خواست عاجزانه کردن .

□      گردن گرفتن :

تقبل کردن امری .

از روی اجبار کاری را به عهده گرفتن .

□      گردن من از مو باریکتر :

تسلیم بودن خود را ابراز کردن .

□      گردن نهادن :

قبول کردن .

□      گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی :

با صبر و بردباری همه مشکلات بر طرف می گردد.

□      گرگ باران دیده :

با تجربه و پخته بودن .

□      گرکدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست :

اگر در طلب چیزی تنبلی می کنی تقصیر دیگران چیست ؟

□      گرگ در لباس میش :

چهره ای زشت داشتن در پشت نقاب ، خوش صورت .

□      گرگ و میش از یک جا آب می خورند.

نهایت امنیت و عدالت برقرار است .

□      گر ما مقصریم تو دریای رحمتی :

گر چه خطا کاریم ما را به کرم و بزرگی ات ببخش.

□      گرم شدن بازار کسی :

کسب شهرت نیکو در میان مردم .

□      گرم گرفتن با کسی :

با کسی بیش از حد صمیمی بودن .

□      گرم و سرد روزگار چشیده :

کسی که تجربه بسیار دارد .

□      گره از کار کسی گشودن :

مشکلات کسی را حل کردن – مانع از سر راه کسی برداشتن .

□      گره در کار افتادن :

در کار پیچیدگی به وجود آمدن .

□      گز نکرده پاره نکن :

نه سنجیده اقدام به کاری نکن که از عواقبش بی خبری .

□      گفتند :روباه تخم می گذارد یا بچه ؟! گفتند :ازاین دم بریده هرچی بگی برمی آید :

از دست آدم حیله باز هر کاری بر می آید .

□      گل از گلش شکفتن :

بسیار خوشحال گردید .

□      گل بی عیب خداست :

کسی پیدا نمی شود که دارای عیب و نقصی نباشد .

□      گل پشت و رو ندارد :

تو مثلی گلی .

□      گل سر سبد بودن :

فردی که از هر جهت در میان عده ای ممتاز است .

□      گل و گشاد بودن :

شل و ول بودن.

□      گلی به جماعت :

به طعنه به کسی گویند که کاری خلاف انجام داده است .

□      گمان می کند علی آباد هم شهریه :

خیال خام در سر دارد .

□      گم و گور کردن :

از بین بردن چیزی – نابود کردن .

□      گناه دیگری را پای دیگری نمی نویسند :

هر کسی بار گناه خودش بر دوش می کشد .

□      گنج در خرابه است :

برای رسیدن به خوشبختی بایستی زحمت کشید .

□      گنجشک امسالی گنجشک پارسالی را قبول ندارد :

آدم جان گرفته و کوته فکری است.

□      گنج قارون داشتن :

ثروت بی اندازه داشتن .

□ گندش را در آورده :

بسیار بی خردی کرده و آبروریزی نموده است .

□      گندم از گندم بروید جو زجو :

هر چیزی را کاشتی همان را بر میداری – خوبی و بدی زندگی نتیجه اعمال توست .

□      گندم نمای جو فروش بودن :

در کار و معاله ای دو رو و فریبکاربودن :

□ گنه کرد در بلخ آهنگری          به شو شتر زدند گردن مسگری :

نهایت بی عدالتی را می سازند .

□      گور به گور شده :(نفرین است ):

مثل جسدی که چندین بار از گوری به گوری به گوردیگر انتقال می دهند .

□      گور خود را گم کردن :

مزاحمت و شر خود را از سر مردم کم کردن .

□      گورم کجا بود که کفنم کجا باشد :

در این دنیای خدا هیچ چیزی ندارم .

حرف (ل)

□لالایی می شنوی چرا خوابت نمی بره :

آنچه به دیگران نصیحت می کنی چرا خود ت به کارنمی بندی .

□      لام تا کام صحبت نکردن :

لب از لب بر نداشتن – سکوت مطلق کردن .

□      لب از لب برداشتن :

به حرف آمدن ، سکوت را شکستن .

□      لب و لوچه ای آویزان شد :

دمق شدن از مطلب کسی .

□      لت و پار شدن :

به شدت صدمه دیدن .

□      لرزه به اندام کسی افتادن :

از پی آمدن حادثه ای وحشت کردن .

□      لعنت به کاسبی که مشتری خودش نمی شناسد :

هر کسی طرف خودش را بهتر از دیگران می شناسد .

□      لفتش دادن :

در انجام امری سهل انگاری کردن .

□      لقمه از دهان کسی گرفتن :

حق کسی را غضب نمودن.

□      لقمه به اندازه گلویت بردار:

به امری که در خور توان تو نیست تن در نده .

□      لقمه را از پشت سر به دهان گذاشتن :

کارها را وارونه انجام دادن .

 

□      لکاته بودن :

زشت بودن – زن بدکاره .

□      لگد به بخت خود زدن :

کار را انجام دادن که زیانش شامل حال خودش شود .

□      لنگر انداختن :

طولانی کردن اقامت خود در مکانی .

□      لوطی بازی درآوردن :

شر به پا کردن – بیهوده دست و دل باز بودن .

□      لوطی گری کردن :

جوانمردی و بخشش .

□      لیچار گفتن :

حرفهای بی سروته زدن – حرفهای مسخره زدن.

حرف (م)

 

□      ما آردمان را بیختیم و الکمان آویختیم :

وظایف خودمان را به انجام رسانیدیم .

□      ما را بخیر و تو به سلامت:

 نتوانستم برای هر دوست و شریک خوبی باشم بهتر است دوستانه جدا شویم .

□      مار تا راست نشود به سوراخ نمی رود :

آدم تا راستی پیشه نکند موفق نمی شود .

□      مار خوش خط و خال :

خوش ظاهر و بد طن بودن .

□      مار در آستین پروراندن :

آدم شریری را جانبداری کردن .

□      مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می ترسد :

انسان خاطره تلخ و حادثه بد را فراموش نمی کند .

□      ماستمالی کردن :

سر و ته قضیه را آرام و بی صدا به هم آوردن .

□      مال بد بیخ ریش صاحبشه :

جنس نامرغوب را هیچ کس نمی پذیرد .

□ مال به یک جا می رود و ایمان به صد جا :                                                                                   مال را دزد می برد و صاحب مال به عده زیادی مشکوک می شود .

 

□      مال مفت و دل بی رحم :

کسی که دلش به حال مال دیگری نمی سورد .

□      ماما که دوتا شد زن سر بچه می ره :

مثل آشپز که دوتا شد آش یا شور می شه یا بی نمک .

□      ما و شمایی در کار نبودن :

یکرنگی و صداقت بین دو نفر یا بین جمعی .

□      ماه از کدام طرف در آمده :

عجبا که یکباره به یاد ما افتادی .

□      ماه همیشه زیر ابر نمی ماند :

سرانجام مردم هم از این راز با خبر خواهند شد .

□      ما هم خدایی داریم :

امید داریم که زندگی ما هم سر و صورتی بگیرد .

□      ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است :

هر وقت سودی نصیب شد آن غنیمت است .

□      مایه ای نداشتن :

خاصیتی نداشتن .

 

□      متلک بار کسی کردن :

کسی را مسخره کردن .

□      مثل آب حوض :

بی مزه و بد طعم بودن .

□      مثل آب خوردن :

سهل وآسان بودن .

□      مثل آش شله :

سست و بی حال .

□      مثل روز :

آشکار و روشن .

□      مثل اجل معلق :

ناگهان سر رسیدن .

□      مثل اسکلت :

لاغر و نحیف بودن .

□      مثل اشک چشم :

مایعی زلال و پاک بودن .

□      مثل خر :

نادان و کودن .

□      مثل الماس :

بسیار تیز و برنده و روشن .

□      مثل عنتر :

بد چهره بودن .

□      مثل رق ماسک :

ریزه میزه بودن .

□      مثل اینکه مویش را آتش زدند :

دفعا پیدایش شد .

□      مثل باد :

تند و سریع بودن – چالاک بودن .

□      مثل باران :

ریزش گلوله فراوان – اشک دمادم .

□      مثل بازار شام :

آشفته و در هم ریخته .

□      مثل بخت النصر :

آدم اخمو و خشمگین .

□      مثل برج زهر مار :

عصبانی و خشمگین بودن .

□      مثل برف :

بسیار سفید و خیره کننده .

□      مثل برق :

بسیار فرز و چالاک .

□      مثل برگ گل :

بسیار نازک و لطیف بودن .

□      مثل بره :

رام و اسیر .

□      مثل بلبل :

خوش آواز .

□      مثل بوقلمون :

کسی که هر لحظه به رنگی در می آید .

□      مثل پنجه آفتاب :

بسیار خوشکل و زیبا و جذاب بودن .

□      مثل پوست پیاز :

پارچه بسیار نازک یا هر چیز نازک دیگری .

□      مثل پوست کرگدن:

ز مخت و سخت.

□ مثل تگرگ :

بسیار سرد – آب سرد .

□      مثل جغد :

شوم و بد یمن .

□      مثل جواهر :

بسیار کمیاب .

□      مثل جهنم :

مکانی  بسیار گرم و سوزنده .

□      مثل چشم آهو :

چشم درشت .

□      مثل چغندر:

سرخ سرخ .

□      مثل چوب :

خشک و بی حرکت .

□      مثل حاتم طایی :

بسیار بخشنده .

□      مثل حب نبات :

پسر بچه و دختر بچه قشنگ .

□      مثل حریر :

بسیار نرم .

□      مثل حمام زنانه :

مکان پر سرو صدا.

□      مثل خاکشیر:

دارای طبعی انعطاف پذیر .

□      مثل خر دجال :

کسی که همیشه سر و صدا و جنجالی را به راه می اندازد و عده ای را به دنبال خود می کشد .

□ مثل خرس :

چاق و قوی هیکل .

□      مثل خروس بی محل :

بی موقع حرف زدن – بی موقع جایی رفتن .

□      مثل سیب زمینی :

بی رگ و غیرت – بی خاصیت .

□      مثل زغال :

سیاه سیاه .

□      مثل رستم :

بالا بلند و قوی .

□      مثل روباه :

مکار و حیله گر .

□      مثل زالو :

بسیار چسبنده و سمج .

□      مثل زردچوبه :

بسیار زرد رنگ .

□ مثل زنها :

بی تابی کردن و نیشگون گرفتن.

□ مثل زهر مار :

بسیار تلخ بودن .

□      مثل سرکه هفت ساله :

در نهایت ترشی و بی مزگی .

□      مثل دزد سرگردنه :

کاسبی که جنس هایش را با قیمت چند برابر می فروشد .

□      مثل سگ :

خشمگین و عصبانی .

□      مثل سگ جان کندن :

مشقت بسیار متحمل شدن – رنج فراوان بردن .

□      مثل سگ زوزه کشیدن :

بیخودی بانگ وفریاد زدن .

□      مثل سگ موس موس کردن :

دور و بر کسی گشتن و چاپلوسی کردن.

□      مثل سگ وگربه :

دو نفر که با هم دائم درگیری می کنند .

□      مثل سگ هفت جان دارد :

کسی که تحملش زیاد است .

□      مثل سنگ پا :

بسیار زمخت و خشن است.

□      مثل سنگ صبور است :

بسیار ستمکش و صبور است .

□      مثل سیبی که از وسط دو نصف کرده باشند :

دو نفری که شکل و شباهت یکدیگر باشند .

□      مثل سیر و سرکه جوشیدن :

بسیار نگران و عصبانی بودن .

□      مثل شاخ شمشاد :

بلند بالا با اندامی آراسته .

□      مثل شتر :

کسی که قدمهایش بلند و آهسته بر می دارد .

□      مثل شفته :

پلو و کته ای که به هم چسبیده و مثل خمیر شده باشد .

□      مثل شمر ذی الجوشن :

قصی القب و بی رحم .

□      مثل شمع :

دلسوز و گریان .

□      مثل شیشه :

بسیار نازک و ترد و شکننده.

□      مثل طبل تو خالی :

آدمی که ظاهرا بزرگ جلوه می کند اما در باطن پوچ و تو خالی و بی کفایت است .

□      مثل عروس :

این تشبیهی است برای اسب خوش اندام ، همچنین وسائط نقلیه .

□      مثل زنبور :

تشبیهی است به خربزه ای که شیرین باشد .

□      مثل غریبه ها :

منزوی شدن از دیگران و به کنجی نشستن .

□      مثل غنچه :

دهان کوچک .

□      مثل غول بیابان :

هیکل نتراشیده و نخراشیده .

□ مثل فلفل :

تند و تیز و چالاک .

□      مثل قبر :

جایی که که بسیار تنگ است .

□      مثل قبرستان :

محلی  که خالی از تحریک است :

□      مثل قرص ماه :

با صورتی گرد و سفید و جذاب .

□      مثل قند :

تشبیهی است برای بعضی از میوه ها مثل انار .

□      مثل کارد و خون :

دشمنی بیش از حدی که بین دو نفری حاکم باشد .

□      مثل کاروانسرا :

خانه ای که بی در و دروازه باشد و پای کسی در آن باز باشد .

□      مثل کبک سرش را زیر برف کرده :

خودش متوجه کارهای خلافش نیست و فکر میکند دیگران نمیز او را نمی بینند .

□      مثل لر دوغ ندیده :

شخصی که با حرص و ولع چیزی را بخورد .

□      مثل لیموی زرد کرده :

بسیار نحیف و زرنگ.

□       مثل کف دست .

صاف و بی مو

□      مثل گاو :

بسیار پرخور و شکمو و نادان .

□      مثل گردن زرافه:

گردنی باریک و بلند .

□ مثل گوشت قربانی :

حیف و میل شدن چیزی .

□      مثل لیلی و مجنون :

دو نفری که عاشق یکدیگر باشند .

□      مثل مادر :

غمخوار و مهربان .

□      مثل مار زخم خورده :

کسی که کینه ای دارد .

□      مثل مار گزیده :

از درد به خود می پیچد .

□      مثل ماه شب چهارده :

بسیار زیبا و جذاب .

□      مثل ماهی از آب بیرون افتاده :

بی قرار و مضطراب .

□      مثل میت :

سست و بی حال و بی خاصیت .

□مثل مرغ کرک (کرخ)

در محلی به مدت زیاد جا خوش کردن .

□      مثل مورچه :

آدم حریص

□      مثل مور و ملخ

عده ی زیادی که در جایی تجمع کرده باشند .

□      مثل موش آب کشیده :

به طعنه به کسی گویند که خیس آب شده باشند .

□      مثل میمون :

شخصی که حرکات تمسخر آمیزی در می آورد .

□      مثل یابو :

بسیار خرفت است و حواسش به اطرافش نیست .

□      مثل یخچال :

جایی که بسیار سرد و نمور است .

□      مچ کسی را گرفتن :

راز و اسرار کسی بر ملا شدن .

□      محل سگ هم به کسی گذاشتن :

به طور محسوس و زننده  بی اعتنا کردن به کسی .

□مرد باید که در کشاکش دهر    سنگ دیرین آسیا باشد :

مقاومت در برابر ناملایمات روزگار .

□      مردم داری کردن :

با مردم خوشرفتاری کردن .

□      مردن یک بار شیون یک بار :

آنچه شدنی است بهتر است بشود و تشویش خاطر نماند .

□      مرده شوی کسی بردن :

نفرین کسی کردن .

□      مرغ یک پا دارد :

آدم لجوجی است و سمج و از تصمیم خودش بر نمی گردد .

□      مرغی که انجیر می خورد نوکش کج است :

هر شخصی در کارش مهارت دارد .

□      مسلمان نشنودکافر نبیند :

این بلا و مصیبت نصیب هیچ انسانی نگردد.

□      مشتش باز شد :

دروغ و نیرنگش بر ملا شد .

□      مشت بر سندان کوبیدن :

کار بی نتیجه انجام دادن .

□      مشت نمونه ی خروار است :

یک مقدار نشانه  بسیار است .

□      مشک آن است که ببوید نه عطار بگوید:

هر کسی باید خودش خاصیت داشته باشد نه دیگری به دروغ تعریفش نماید.

□      معرکه راه انداختن :

دعوا و مرافعه بر پا ساختن .

□ مغز کسی را خوردن :                                                                                      باپرچانگی و حرف زیاد کسی را خسته کردن .

□      مکوب در کسی تا درت نکوبند :

اگر می خواهی آسوده باشی مردم آزاری مکن .

□      مگر اینجا سر گرد نه است :

چرا پیش از از خودت می خوای – چرا هر کسی  به  فکر تجاوز است .

□      مگر اینجا کاروانسرا است:

چرا هر کسی سر زده وارد می شود .

□      مگر پشت گوشت را ببینی :

هیچ گاه آن کس یا  آن چیز را نخواهی دید .

□      مگر تخم دو زرده گذاشته :

وجودت ازرشی ندارد – کار مهمی که انجام نداده است

□      مگر جهود گیر آورده اید :

چرا این همه او را می زنید .

□      مگر خوشی زیر دلت زده :

چرا کاری می کنی که آسودگیت زایل گردد .

□      مگر ریشت را در آسیاب سفید کرده ای :

با این همه عمر تجربه راست و درستی نداری .

□      مگر سر شیر آورده ای :

مگر کار مهمی انجام داده ای که این همه توقع داری .

□      مگر سگ هارم گرفته :

چرا با این و آن دعوا می کنی .

□      مگر شش ماهه به دنیا آمدی :

چرا این قدرعجله داری .

□      مگر صاحبش مرده است :

به این قیمت مفت که می خواهید نمی دهم .

□      مگر کشتی هایت غرق شده است :

چرا این همه ماتم گرفته ای .

□      مگر کف دستم را بو کرده بودم :

من که از پیش آمد این کار اطلاعی نداشتم – چه می دانستم .

□ ما که نگفتیم بالای چشمت ابروست :

ما که به تو چیزی نگفتیم که بدت آمد .

□      مال خودش از گلویش پایین نمی رود :

آدم خسیس و سو استفاده کنی است .

□      مگر هفت ماهه به دنیا آمده ای :

به آدم عجول می گویند .

□  ممه را لولو برد :

آن چیزی را که طالبش هستی دیگر وجود ندارد .

□      من درآوردی :

از پیش خود کاری را انجام دادن .

□      من من کردن :

بریده بریده حرف زدن – واضح حرف نزدن .

□      من دوتا پیرهن بیشتراز تو پاره کرده ام :

تجربه من هر چه باشد بیشتر از تو است .

□      مو در آوردن زبان :

تکرار موضوعی بدون هیچ نتیجه ای .

□      مور مور کردن :

تب و لرز خفیف .

□      موش مرده :

آدمی که بسیار حیله باز است .

□      مو نزدن :

هیچ تفاوتی با هم نداشتن .

□      موی دماغ کسی شدن :

مزاحمت برای کسی فراهم نمودن .

□ مهمان خر صاحبخانه است :

به شوخی به مهمان گفته می شود که میزبان هر چه حاضر نماید بر آن رضایت دهد.

□      میراث خرس به کفتار می رسد :

نتیجه زحمت یکی دیگری می برد .

 

حرف (ن)

□      ناز شستت :

آفرین بر تو – حق زحمت را باید دریافت کنی .

□      نا کار کردن :

از کار انداختن کسی به وسیله ضربه ای سخت .

□      نام در کردن :

یعنی مشهور شدن .

□      نان را به نرخ روز خوردن :

بوقلمون صفت بودن – آدم منافق – دو رنگ .

□      نانش توی روغن است :

روزگارش بر وفق مراد است .

□      نانش را آجر کردن :

نان روی کسی بریدن – مانع پیشرفت کسی شدن .

□      نان قرض دادن :

زیر دست بال کسی گرفتن .

□      نبرد رگی تا نخواهد خدا :

تا خدا نخواهد برگی از درخت نمی افتد.

□      نخود همه آش بودن :

آدمی که در همه کارها دخالت می نماید .

□      ندزدد و نترسد :

لازمه آسوده زیستن ، خلاف نکردن است

□      نطقش کور شد :

بر اثر جنجال و سر و صدا حرفش قطع شد .

□      نظر زدن :

چشم زخم زدن – از روی حسادت نگاه کردن .

□      نقره داغ کردن :

جریمه یا وجه نقد از کسی گرفتن و

□      نک ونال کردن :

نارضایتی و شکوه کردن .

□      نماز جعفر طیا ر خواندن :

اشاره دارد به کسانی که نماز را بیش از حد طولانی می نمایند .

□      نمک به حرامی کردن :

خوردن نان کسی و بی احترامی کردن به او .

□      نمک به حلال بودن :

کسی که قدر زحمات دیگری می داند .

□      نمک پرورده :

از خوان نعمت کسی برخوردار بودن .

□      نمک نشناس :

آدم ناسپاس .

□      نو باشد جل گاو باشد :

لباس اگر نو باشد هر چه می خواهد باشد .

□      نور علی نور:

بهتر از این دیگر نمی شود .

□      نو که آمد به بازار کهنه می شود دل آزار :

ارزش چیز نو و تازه بیشتر است و کسی که تازه وارد می شود اهمیتش بیشتر است

□      نه آنوری هستی نه اینوری :

معلوم نیست چکاره ای .

□      نهال را تا تر است باید راست کرد :

بچه را باید از اول تربیت کرد .

□      نه بو دارد نه خاصیت :

آدمی است نالایق و نابکار .

□      نه توی کار کسی آوردن :

مانع کار کسی شدن .

□      نه در دروازه را می شود بست و نه دهان مردم را :

کاری به حرف مردم نداشته باش .

□      نه راه پس دارم نه راه پیش :

در کار خود گیج مانده ام – نمی دانم چکار کنم .

□ نه سر پیازیم و نه ته پیاز : 

هیچگونه نقشی ندارم – هیچکاره ام .

□      نه شیر شتر و نه دیدار عرب :

حصول نعمت با چنان زحمت نمی ارزد .

□      نیش زدن :

به کسی یا چیزی ضربه زدن – آسیب رساندن .

□      نیکی و پرسش :

کار نیک کردن مشورت نمی خواهد .

□      نون گندم شکم فولادی می خواهد :

هر شخصی لیاقت زندگی شرافتمندانه را ندارد .

 

 

 

حرف (و)

 

□      وای به خونی که یکشب از آن بگذرد :

تاخیر در امر محاکمه و باز خواست امکان دارد به تخفیف یا فراموشی بیانجامد .

□      ور پریدن :

ناگهانی مردن .

□      ور زدن :

زیاد حرف زدن .

□      ور ترکیدن :

وراجی کردن .

□      وقت سر جنباندن نداشتن :

بسیار گرفتار بودن .

حرف  (ه)

□      هر جا آشه کچلک پاشه :

هر جا سود در میان است پای او هم در میان است .

□      هفت کفن پوسانده:

خیلی وقت است که مرده .

□      هم خدا را می خواهد و هم خدا را :

دو چیز نشدنی را با هم خواستن .

□      همه را با یک چشم نگاه کردن :

همه را یکی دانستن – فرق نگذاشتن بین یک عده .

□      همه شان سر و ته یک کرباسند :

در اعمال ورفتار با هم فاقی ندارند .

□      هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن  :

جلوی روی کسی از او بسیار تمجید ظاهری کردن .

□      هنوز دهنش بوی شیر می دهد :

هنوز نمی تواند خود سرانه و بدون کمک دیگران عمل نماید .

□      هیزم تر به کسی فروختن :

به کسی ضرر رساندن .

□      هوا را پس دیدن :

اوضاع را نامناسب دیدن .

 

حرف (ی)

□      یکدستی زدن :

حرف از زیر زبان کسی کشیدن .

□      یک ده آباد بهتر از صد شهر خراب است :

انجام یک کار کوچک و کامل بهتر از چند کار بزرگ و ناقص است .

□      یک کاسه کردن:

جمع جور کردن یک چیزی .

□      یک کلاغ را چهل کلاغ کردن :

دروغ گفتن بیش از حد .

□      یک نه بگو خودت را راحت کن :

رودربایستی موجب زحمت می شود .

□      یک بگو و یکی بشنو:

تو بی خودی حرف می زنی مهلت بده تا جوابت را بدهم .

□      یک ریگ واگیر یک خمره است:

قناعت باعث بهبود وضع اقتصادی زندگی می شود.