داستان کور وامان نامه امام رضا علیه السلام
این داستان به نقل از آقای هاشمی نژاد سخنران حرم مطهر امام رضا علیه السلام نقل شده است .
کاروانی از زیارت امام رضا علیه السلام بر می گشت در این کاروان نابینایی هم همراه کاروان بود چند تا از همسفران که می دانستد این بنده ی خدا کور است برای این که سر به سر او بگذارند وبه قول امروزی او را دست بیندازندکاغذ هایی از جیب خود در می آورند و.می گویند: این امان نامه از آتش جهنم است که امام به ما داده است. پیر مرد نابینا می گوید: وای به حال من معلومه که من خیلی گناهکار بوده ام که امام به من امان نامه نداده است من بر می گردم وتا امان نامه نگیرم بر نمی گردم پیر مرد به راه افتاد وآن چند نفر هرچه گفتند ما دروغ گفتیم .اما پیرمرد قبول نکرد ورفت .مقداری که به طرف مشهد رفت صدای کسی را شنید که به اوگفت : تو بایست من خودم آمدم .بعد کاغذی به من داد ورفت بعد از حدود نیم ساعت به کاروان رسید وکاروانیان دیدند که با کاغذ سبزی که در دست دارد آمد گفت بی دلیل نیست که امام رضا را امام رئوف ومهربان می گویند.