روزى ناشنوائى خواست به عيادت دوستش برود، با خود گفت او مريض و ضعيف است ، نمى تواند بلند سخن بگويد تا من بشنوم . پس بهتر است كلماتى را كه او به احتمال قوى در جوابم بر زبان جارى مى كند با خود تمرين كنم .
ابتدا از او مى پرسم : حالت چطور است ؟
او خواهد گفت ، الحمدللّه
بعد سؤ ال مى كنم ، چه غذائى مى خورى ؟
جواب خواهد داد، سوپ و غذاهاى سبك .
من هم مى گويم نوش جان ، گواراى وجودتان باشد.
سپس مى پرسم : پزشك معالج شما كيست ؟
خواهد گفت : فلان شخص .
من هم مى گويم ، خداوند قدمش را مبارك گرداند.
چند بار اين سؤ الها و جوابها را با خود تمرين كرد.
سرانجام به عيادت بيمار رفت . كنار بسترش نشست و با دلسوزى تمام پرسيد: حالتان چطور است ؟
بيمار: دارم مى ميرم .
عيادت كننده : الحمد لله ، شكر خداى را.
محترمانه پرسيد: چه غذائى ميل مى كنيد.
گفت : زهر مار.
عيادت كننده : نوش جان ، گواراى وجود.
سپس سؤ ال كرد: راستى پزشك شما كيست ؟
بيمار: عزرائيل .
عيادت كننده : خداوند قدمش را مبارك كند!