مردى زير سايه درخت گردوئى نشسته بود. از روى تعجب با خود مى گفت : درختى به اين بزرگى ميوه اى چنين كوچك دارد و بوته خربزه و هنداونه ميوه اى آن چنان بزرگ . اين چه سرى است ؟ همه كارهاى خداوند از روى حكمت است ، اما گويا اين بار اشتباهى رخ داده است . و مى بايست ميوه اين درخت بزرگ همچون خربزه و هندوانه بزرگ باشد و ميوه آن بوته كوچك همچون گردو كوچك باشد.
در همين فكر و خيال بود كه ناگهان بادى شديد وزيد و گردوئى با شدت بر سرش فرود آمد. از درد به خود پيچيد و ناليد و به پيشگاه خداوند متعال عرضه داشت : اى خداى حكيم ، تو از هر اشتباهى منزهى و خطا به ساحت مقدس تو راه ندارد. اشتباه از من بود، زيرا اگر اين دانه گردو با اين سختى به اندازه خربزه يا هندوانه بود، الان من ديگر زنده نبودم .

جهان چون خط و خال و چشم و ابرو است
كه هر چيزى به جاى خويش نيكو است

عقل جز از رمز اين آگاه نيست
واقف اين سر به جز الله نيست