این متن و باید قاب کرد و به بهتربن دوستان داد
این متن و باید قاب کرد و به بهتربن دوستان داد
بزرگ شدیم و فهمیدیم که دوا , آب میوه نبود
بزرگ شدیم و فهمیدیم که پدر همیشه با دستان پر باز نخواهد گشت آنطور که مادر گفته بود
بزرگ شدیم و فهمیدیم که چیزهای ترسناک تر از تاریکی هم هست !
بزرگ شدیم به اندازه ای که فهمیدیم پشت هر خنده مادر هزار گریه بود و پشت هر قدرت پدر یک بیماری نهفته !
بزرگ شدیم و فهمیدیم که مشکلات ما دیگر در حد یک بازی کودکانه نیست !
بزرگ شدیم و فهمیدیم که دوا , آب میوه نبود
بزرگ شدیم و فهمیدیم که پدر همیشه با دستان پر باز نخواهد گشت آنطور که مادر گفته بود
بزرگ شدیم و فهمیدیم که چیزهای ترسناک تر از تاریکی هم هست !
بزرگ شدیم به اندازه ای که فهمیدیم پشت هر خنده مادر هزار گریه بود و پشت هر قدرت پدر یک بیماری نهفته !
بزرگ شدیم و فهمیدیم که مشکلات ما دیگر در حد یک بازی کودکانه نیست !
ودیگر دستهای ما را برای عبور از جاده نخواهند گرفت !
بزرگ تر که شدیم , فهمیدیم که این تنها ما نبودیم که بزرگ شدیم بلکه والدین ما هم همراه با ما بزرگ شده اند و چیزی نمانده که بروند !
شاید هم رفته باشند ...!!
خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم که دلیل چین و چروک صورت مادر و پدر نگرانی از آینده ما بود .
خیلی بزرگ شدیم تا فهمیدیم سخت گیری مادر عشق بود
غضبش عشق بودو تنبیه اش عشق
و خیلی بزرگتر شدیم تا فهمیدیم زیباتر از لبخند پدر , انحنای قامت اوست !
+ نوشته شده در سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵ ساعت توسط رحمت اسماعیل زاده
|