سكوت وا‍‍‍‍ژه اي  كوتاه است ،گاه بلند و گاه به وسعت يك دريا هياهو مي كند .

به اتاقي مي روم ...سكوت را براي خود واژه واژه مي كنم و آن گاه است كه سكوت را مي فهمم . او را

مي بويم و لمس مي كنم واحساس درونم را با سكوتي عميق از درون مردمك چشمانم به تو مي فهمانم و تو واژه هاي پر معناي سكوت را به سكوت شب تشبيه مي كني و به من مي فهماني كه زندگي با سكوت زيباست ،سكوتي كه پايان ندارد .

گاه پايان غم انگيز و گاه پايان دلنشين سكوتي را از عمق نگاه هايت احساس مي كنم و اين حس بي صدا، سكوت را برايم معنا

مي كند ...