انشای برگزیده دانش آموزان - سجاد پور ناجی ایران - مدرسه راهنمایی نمونه قدس
به نام خداوند جان آفرین/ حکیم سخن در زبان آفرین
موضوع : در مورد بیت زیر انشایی بنویسید.
« بني آدم اعضای یک پیکرند / که در آفرینش ز یک گوهر اند»
در مورد این بیت می توان گفت:که در این بیت شاعر سعی می کند مردم را به سوی همدلی و همدردی دعوت کند منظور از اینکه می گویند:
« بنی آدم اعضای یک پیکر اند / که در آفرینش ز یک گوهر اند»
این است که تمام مردم دنیا مانند یک بدن هستند که اگر عضوی از این بدن احساس درد کند بقیه ی اندام ها نیز متوجه این موضوع شده وبرای ترمیم این درد به کمک و یاری او می آیند.پس ما انسان ها هرچند که
ضعیف باشیم به گفته ی محمدجوینی شاعر قرن هفتم:
« گر کسی درد دلی گوید تو را از حال خویش/ گوش با درد دل آن عاجز دل ریش کن»
منظور از این بیت این است که اگر ناتوانی درد دل خود را برای شما آشکار کرد هرچند که شما نتوانید نیاز او را برطرف کنید اما می توانید با گوش دادن به حرف های آن فردباعث امیدواری او شوید.در این راستا پیامبر اعظم (ص)به ابوذر می گویند:
«ای ابوذر مثل مومنان جمله چون یک تن است چون یک اندام را رنجی رسد همه ی اندام ها آگاهی یابند و رنجور شوند. »
در ادامه ی بیت اوّل چند بیت دیگری هم آمده است که معنا و مفهوم این بیت را کامل تر می کنند و این بیت ها عبارت است از:
« چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضو ها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی/ نشاید که نامت نهند آدمی »
یعنی:« انسانی که از درد وغم دیگران خبر نداشته باشد شایسته نیست او را انسان بنامیم.»
درضمن درسال چهارم ابتدایی در درسی به نام دو کاج این مطلب به خوبی آمده است.
در این داستان اگر کاج دومی کمی خود را به زحمت می انداخت درخت دیگر نیز می توانست ریشه ی خود را در خاک فروبرد و ریشه ی خود را در خاک محکم کند اما کاج همسایه با بی رحمی کاج را رها کرد و سیم های برق قطع شدند و مردم برای جلوگیری از وقوع دوباره ی اینحادثه کاج دیگر را نیز قطع کردند.پس از این داستان یک درس زندگی می گیریم و آن این است که اگر کسی از ما درخواست کمک کرد به او کمک کنیم زیرا روزی هم
فرا خواهد آمد که ما هم به کمک او نیاز خواهیم داشت.
یک داستان دیگر هم وجود دارد که بسیار پند آموز است و آن داستان یک پیر زن وپادشاه ظالم است.
داستان از این قرار است که در شهری پادشاه ظالمی بود که دستور داده بودهیچ کس حق کمک کردن به هیچ فقیری را ندارد.اما پیرزنی بود که یک نوزاد شیرخواره داشت و او بسیاردل رحم بود ونمی توانست تلف شدن مردم بیچاره را ببیند پس هر کسی دست نیاز به او دراز می کرد به او کمک می کرد اما یکی از روز ها نگهبان آن زن را هنگامی که داشت به یک فقیر لقمه می داد دید و به پادشاه خبر داد.
پادشاه دستور داد آن زن را به قصر بیاورند. زن را به قصر آوردند و پادشاه گفت: ای زن با کدام دستت به آن فقیرکمک کردی. و آن زن گفت:دو لقمه با دست راستم و دو لقمه با دست چپ به او دادم.
پس پادشاه دستور داد که هردو دست او را قطع کرده و نوزاد شیرخواره اش را به پشتش ببندندو او را ازشهر بیرون کنند.در صحرا زن وبچه اش داشتندازبی آبی می مردند تا اینکه زن مکانی را دید که در آن آبهاجاری بودند اما زن تا رفت آب بنوشد بچه اش به آب افتاد و زن هم فریاد می زد: فرزندم فرزندم دارد غرق می شود.
و در همین حال فقیری که آن زن به او کمک کرده بود آمد وجان زن و بچّه اش رانجات داد.
((نتایج))
1- ما می توانیم از هر مطلب یک پند بگیریم.
2- اگر کسی به ما دست نیاز دراز کرد به او کمک کنیم.
3- هیچگاه ناامید نشویم زیرا خداوند همیشه ما را می بیند.
4- هیچگاه مغرور نشویم زیرا زمانی هم می رسد که ما هم به کمک نیازداشته باشیم.
((سجّادپورناجی ایران))
((دانش آموز مدرسه ی نمونه دولتی قدس))http://www.mahdeadab.blogfa.com