زیباترین غزل های حافظ شیرازی/زیباترین جملات حافظ
بَر امیدِ جامِ لَعلَات دُردی آشامم هنوز
روز اوّل رفــت دینــم ، بــر سـر زلـفین تــو
تا چه خواهد شد درین سودا سرانجامم هنوز
ساقیا یک جرعهای زان آبِ آتشگون که من
در میان پختگان عشق او خامم هنوز
از خطا گفتم شبی زلف ترا مشک خُتَن
می زند هر لحظه تیغی مُو بر اندامم هنوز
پــرتـو روی تـو تـا در خلوَتم دیـد آفـتــاب
می رود چون سایه هر دَم بر دَر و بامَم هنوز
نام من رفتهست روزی بر لبِ جانان به سَهو
اهل دل را بوی جان میآید از نامَم هنوز
در ازل دادهست مــا را ســاقیِ لعل لبت
جرعهی جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
ای که گفتی جان بده ، تا باشدت آرام جان
جان به غمهایش سپُردم نیست آرامم هنوز
در قلـــم آورد حـــافظ قـصه لـعل لــبش
آب حیوان می رود هر دم ز اقلامم هنوز
✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
شکر ایزد که میان من و او صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند
کس چون حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب
تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰✰
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست